پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۷

بن بست

خار در دل
به سرابی دلخوش
و جهانی که مرا می دزدد
نه به خواب
نه به بیداری شبهای کنونم آوار
می رباید به سرانگشت خیال
گاه
گاهی
چو یکی کودک شاد
بر علفزار زمان می رقصم
می روم
تا به سراپرده راز
دیده می گردانم
پس ِ هر ایده ی پس مانده ی بسیاری دور
که هنوزتازگی دارد و ُ
کال

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر