سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷

ناتمام

یار، یار است چه غم باشد اگر سالاسال
نکند یاد، زیادش دل ما سرشار است
کاسبی نیست که دلدار ستاند از یار
نفسی آید و با هر نفسی بسیار است
ای که با هوی کس ات های بگویی گاهی
های و هوی عبث این دوره نه کم بسیار است
به هوای دم یاری اگرت بازدمی است
ناز آن بازدمی از تو که آن سرشار است
می نشاید که کنی داد و ستد از پی دوست
دوستی گر که چنین، دوست ِ گَر بسیار است
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر